صحنهای نیست. دیواری نیست. تئاتری نیست. یک برش از زندگی هم نیست. مرد و زنی هم نیست. اما آغازی هست و پایانی نیست.
مرد: تو مدام در حال شکستنی
زن: شکستن چی؟ مگه تو یه رابطه حریم شخصی وجود داره
مرد: معلومه که وجود داره … همیشه وجود داره
زن: منظور تو از حریم شخصی چیه؟
مرد: یعنی دیروز تا ساعت ۷ کجا بودی … یعنی چرا علی اینا زنگ نزدن بهم … یعنی چرا لیوان دستهدار از لیوان بدون دسته بهتره
زن: یعنی رابطه؟
مرد: رابطه؟ رابطه از نظر تو چیه؟
زن: اشتراک
مرد: اشتراک یا فضولی؟!
زن: فضولی؟ فضولی تو چی؟ اینکه من میپرسم کجا بودی تو ارتباط من و شما به عنوان دوست فضولیه ولی تو رابطه چی اونم فضولیه؟
مرد: ببین عزیزم من نمیگم تو خودت رو سانسور کن و حرف نزن
زن: بهش می گی شکستن حریم شخصی
مرد: ای بابا
زن: یعنی تنها تیکهی این رابطه یه رختخوابه و بیرون از اون حریم شخصیه که نباید شکسته بشه؛ یعنی بهتره سادهترش کنیم برای هم، من از تو هیچی نمیپرسم و تو از من هیچی نمیپرسی، اصلا هیچی از زندگی هم برای هیچ کدوممون مهم نیست … اما اگر من یه چیزی بپرسم دردت شروع میشه و میزنه به همهی تنت و بهش میگی درد عصبی و به من عذاب وجوان میدی که یه سوال میتونه اینهمه داستان تولید کنه ؟؟ اونوقت این به نظرت شکستن حریم شخصی نیست؟ دادن عذاب وجدان بیمورد به یه آدم … اونم وقتی که فقط قرصهات رو نمیخوری و به حرف دکتر گوش نمیدی و میندازی تقصیر حریم شخصی و ازین خزعبلات یا …
مرد: تا آروم نگیری من حرفی نمیزنم
زن: من حالت دیگهای ندارم این حالت آروممه
مرد: پس حرفی ندارم
زن: تو از سینمای ایران خوشت میاد؟
مرد: یعنی چی؟
زن: یعنی تو از سینمای بعد از انقلاب ایران خوشت میاد؟
مرد: بستگی داره
زن: پس خوشت میاد
مرد: ببین …
زن: ببخشید باز حریم شخصی شکست
من نمیدونم خوشت میاد یا نه و لی به نظر میاد از سانسور خوشت میاد اگه از سینمای ایران خوشت میاد یعنی از خودسانسوری خوشت میاد. اگه از خود سانسوری خوشت میاد یعنی دنبال یه رابطهی آزادی اگه دنبال یه رابطهی آزادی پس من چی؟
مرد: ما در مورد این قضیه حرف زدیم
ما با هم تصمیم گرفتیم
زن: که من خفه خون بگیرم و تنها موضوع بینمون بیموضوعی باشه؟
مرد: که اسمی روش نذاریم
زن: اسم نمیخواد که چارچوب میخواد … خودت رو کجا آویزون میکنی به چی به کی به چه ساعت و دقیقه و لحظهای به چه آیندهای؟ تو چطوری اینکارو میکنی؟
مرد: وقتی عصبی هستی من نمیتونم حرف بزنم
زن: آره خب چون وقتی بحث جدی میشه تو میترسی
مرد : الان داری به من میگی ترسو؟
زن : شکست؟!
مرد: من نمیخوام بحث کنم
زن: تو یک نفری، اینجا دو نفریم … تنهایی نمیتونی تصمیم بگیری … اینجا دیگه وسط اون رابطهٔ بیاسمی تو نیست … اینجا دعواست …
مرد: پس قبول داری که دعوا داری و عصبی هستی؟
زن: چرا جواب من رو نمیدی؟ چطوری زندگی میکنی؟ وقتی به هیچی وصل نیستی و به فضای شخصیِ شخصیِ شخصیِ پر از لیوان و لباس و ملافهها و شستن لباسها و آب دادن به گلا و دیدن چهار تا آدم خسته وصلی؟ چطوری زندگی میکنی؟
مرد: به راحتی البته اگه کسی نباشه که مدام در مورد هر کدوم از اینا کُنسه بده
زن: کنسه یا نظر؟ تو میترسی بشه کاری رو که تو میکنی رو بهتر هم انجام داد
مرد: سوالیه؟
زن: من سوال نمیپرسم معمولا
مرد: علامهٔ دهر تشریف دارین
اولین سکوت طولانی
زن: خشک شده … خشک شده … خشک شده …. خشک شده …
مرد: عزیزم من به شما توهین نکردم … حریم شخصی هم بخشی از منِ انسانه، حق منه
زن: تو تو بچگی تو مدرسه نگفتی حریم شخصی وقتی مداد رو میذاشتن لای انگشتات؛ تو دبیرستان وقتی توبیخ میشدی یه لنگه پا گوشهٔ حیاط مدرسه میموندی، نگفتی حریم شخصی؛ وقتی با لگد بابات میذاشت در کونت که بچه گه نخور، نگفتی حریم شخصی؛ وقتی دوست دخترت با یکی دیگه خوابید، نگفتی حریم شخصی؛ وقتی نذاشتن اون چیزی رو که دلت میخواد پایاننامه بدی هم نگفتی، همه رو جمع کردی تا من گفتم خب با کیا رفتی بیرون؟! شد شکستن حریم شخصی … حالا یه سوال توهین کردن یعنی چی؟
مرد: توهین کردن یعنی بد و بیراه گفتن یعنی به کل هیکل یارو یه چیزی رو چسبوندن، من در مورد یه رفتار خاص این حرف رو زدم
زن: نگار صبح به صبح به علی رضا میگه اینقدر به این سگ غذا نده میترکه … علیرضا هر آخر هفته به نگار میگه عرقخوری رو کمش کنین …. نگار هر اول هفته شنبه به علی رضا میگه مُردم از بیسفری … تو یه سفر نمیخوای ببری منو … امیر هر روز به مینا میگه گربههای جلوی دَرو غذا نده … مینا هر روز نهار به امیر میگه چاق شدی …
مرد: منظور؟ یه مثال هم بزنی میفهمم
زن: الان ملت مدام تو یه رابطه دارن حریم شخصی هم رو میشکنن؟ بعد از اینکه هر روز به بنده وسط خیابون تذکر میدن که روسریت رو درست کن روت میشه وقتی ازت میپرسن خب با کیا بیرون بودی، تعریف کن ببینم، بگی: حریم شخصیم رو شکستی؟!!!
مرد: مسائل رو با هم قاطی نکن اون اجباره تو این جامعه
زن : می دونم بابا … میگم شکستن حریم شخصی یه لِوِلی داره، یه حدی داره، یه مرزی داره، از یه مرزی پایینتر رو بهش میگن فضولی، از اون پایینتر رو بهش میگن کنجکاوی زنانه، از اون پایینتر رو بهش میگن گپ دوستانه، تخمش رو نداری بگی به تو چه … اون مسالهٔ توئه
مرد: اگر قراره بد حرف بزنیم، پاشو برو خونه
زن: تلفنتون داره زنگ میخوره
مرد: متوجهم … نمیخوام جواب بدم
زن: جواب نده
مرد: کاش سیگاری بودم
زن: همین یکی کم مونده دو تایی با هم شب تا صبح، صبح تا شب رو بالکن
مرد: دیدی اون فیلمی که برات فرستادم رو
زن: نه … دیگه اومدم اینجا وقت نشد
مرد: درد من عصبیه
زن: عصبی نشو
سکوت
زن: تو زیادی داره بهت خوش میگذره … خوشی زده زیر دلت ناز شدی
مرد: یه بار دیگه به من بگی ناز شدی و لوسی واقعا دیگه حرفی بینمون نمیمونه
زن: تا بهت میگن ناز شدی میزنی زیر میز …
مرد: کجا بودی اون روزایی که من پدرم داشت در میاومد… ۱۰ سال یه جایی باشی که از در و دیوارش حالت بهم بخوره
زن: من برای بار صدم حالش رو ندارم بشنوم … راستش الان که دارم مرور میکنم تمام دیالوگهای من امشب میتونست مصداقه شکستن حریم شخصی باشه
مرد :آ..
زن: پریدن وسط حرف مثلا … خوشی زده زیر دلت مثلا
مرد: زنگ خوردن تلفن من
زن: من چی گفتم؟
مرد: یادت نمیاد
زن: نه خیر … گوشی شما زنگ خورد … حواستون نبود گفتم داره زنگ میخوره …
مرد: حافظهات داغونه هان همین چند دقیقه پیش بود … گفتی نمیخوای جواب بدی گفتم نه… وقتی جواب نمیدم یعنی نمیخوام جواب بدم
زن: واقعا یکسال رفتی پیش مشاور چی گفت؟ غیر از خزعبلات مرد قدرتمند مهربان و الاغ نفهم قدرتطلب
مرد: من نمیفهمم چرا توهین میکنی؟
زن: چون تو بهم گفتی شکنندهٔ حریم، منم دارم همون نقش رو به نحو احسنت بازی میکنم تو هم بازی کن پس
مرد: من نیستم
زن: من هستم و با انفعال تو بازی میکنم
مرد: تو اون روز ۶ ماه پیش قبل از همهٔ این داستانا سر من وسط خیابون داد زدی و من سعی کردم آرومت کنم … گفتم بذار تموم کنیم این رابطهٔ کج و معوج رو، تصمیم گرفتیم زندگی کنیم بدون اینکه …
زن: از هم چیزی نپرسیم به هم چیزی نگیم و آسه بریم آسه بیایم
مرد: خیر … با هم خوش بگذرونیم و همدیگه رو آزار ندیم
زن: من ۳۸ سالمه
مرد: که چی؟
زن: یه کم از این خونه بیا بیرون تو این شهر زندگی کن میفهمی یعنی چی که ۳۸ سالت میشه، میفهمی اونایی که الان بهشون میگن جوون، من و تو نیستیم دیگه … یه سر به کافهها و سینماها و شرکتها بزن میبینی که بچههامون دارن توشون تفریح میکنن و پول در میارن
مرد: به من چه … من یه دنیای دیگه دارم، مگه من وایسادم که اونا بیان تو زندگی من
زن : من میگم پیر شدیم پیر شدیم پیر شدیم … من دیگه وقت برای این قرتیبازیها ندارم یا کسی هست تا آخرش هست یا کسی نیست و خدانگهدار
مرد : خب این رو از اول بگو
زن : تازه اولشه …
ادامه ندارد.